چند شب پیش، یکی دو ساعت وقت خالی لابهلای کارهایم پیدا شد و به پیشنهادِ یکی از سرویسهای پخش آنلاین فیلم، نشستم و فیلم فراری کارِ علیرضا داوودنژاد را دیدم.
حتماً برای شما هم پیش آمده که هنگام مشاهدهی فیلم، تئاتر یا هر اثر هنری دیگری، وارد دنیای ذهنی خودتان بشوید و موازی با اثر هنری، به گشت و گذار در خاطرات و خطورات ذهن خود بپردازید.
برای من هم چنین شرایطی پیش آمد و در دنیای خودم فرو رفتم.
بنابراین آنچه در ادامه میبینید نه ارتباط چندانی به روایت فیلم فراری دارد و نه نقد فیلم محسوب میشود؛ بلکه صرفاً تداعیهایی است که در هنگام مشاهدهی این فیلم در ذهن یک بیننده شکل گرفته است.
در عین نامربوط بودن نوشتهی من، شاید اگر قصد داشته باشید فیلم را ببینید، بهتر باشد این نوشته را بعداً بخوانید (به قول فیلمبازها، ممکن است فیلم کمی اسپویل بشود).
دو نقش اصلی داستان، بر عهدهی ترلان پروانه (در نقش گلنار) و محسن تنابنده است.
پروانه را معمولاً بیشتر به خاطر حاشیههایش در شبکه های اجتماعی میشناسیم و تنابنده را با توانایی شگفتانگیزش در اتصال مازنداران به جنگ نیابتی که میان بشار اسد و مخالفانش شکل گرفته است.
به عنوان یک تماشاگر آماتور فیلم که صرفاً هنگام آپدیت شدن ویندوز یا گم شدن آداپتور لپتاپ، فیلم میبینم، هیچ توضیح خاصی در مورد خود فیلم و ویژگیهایش ندارم. اگر چه به سلیقهی من، بازی ترلان پروانه و تنابنده، هر دو دوستداشتنی بود و برخی سکانسها و تعدادی از دیالوگهای فیلم هم به نظرم واقعاً خوب و به یادماندنی بودند. اغلب شخصیتپردازیها هم با دقت و ظرافت انجام شده بود. اگر چه شاید فیلمنامه، خصوصاً در یک سوم آخر آن، از استاندارد مخاطبانی که توقع بالایی دارند، کمی فاصله داشته باشد.
داستان دانستههای نامتناسب
مهمترین چیزی که با دیدن گلنار در ذهن من شکل گرفت، دانستههای نامتناسب بود.
مهمترین داشتهی گلنار، گوشی موبایلش بود و برای اثبات هر ادعایی یا مرور هر موضوعی، سر در آن فرو میبرد و عکس یا فیلمی را نمایش میداد (به قول آقا نادر رانندهی آژانس: این موبایلش یه دنیاس).
از عکس ادوکلن و ماشین گرفته تا فیلم درگیریهای داخل مترو.
خودش توانایی پرداخت هزینهی تاکسی را نداشت، اما مشخصات تمام خودروهای لوکس چهار لیتری و پنج لیتری را حفظ بود.
نقاطی چند صد کیلومتر و چند هزار کیلومتر دورتر از خانهاش را میشناخت، اما ظاهراً از فومن شیمی که نزدیکشان بود، چیزی بیش از سر درِ آن را ندیده بود و نمیدانست.
زندگی در شهر کوچک باعث شده بود حس کند که در تهران هم، اگر او سجاد را میشناسد، همه باید سجادِ او را بشناسند.
در عین حال، زیرکیهایی را هم میدانست و بلد بود که مشخصاً فراتر از سنش بود (آن هم احتمالاً به واسطهی همان موبایل و اینستاگرام و ابزارهای مشابه).
بازی سورپرایز کردن برای تولد را بهخوبی میشناخت (همان کاری که این روزها در حد تهوع رواج یافته است و دیگر برای سورپرایز کردن یکنفر کافی است او را سورپرایز نکنید).
میفهمید آقازاده بودن یعنی چه و حتی میدانست چنان پولهای بادآوردهای در کشور وجود دارد که میتواند در نمایشگاه ماشین، بگوید ماشین را برای سورپرایز تولد پدرش میخواهد.
داستانِ دانستههای نامتناسب، داستانِ گلنازِ قصهی فراری نیست. داستان همهی ماست.
ما که چهرهی ریال را ماه به ماه میبینیم، اما قیمت دلار سلیمانیه را ساعت به ساعت میشنویم.
ما که ظاهراً عوضِ همهچیز، امنیت داریم؛ اما چند وقت یکبار Pray for Paris و Pray for Florida را در شبکههای اجتماعی، هشتگ میزنیم.
ما که زمان درس خواندن در دانشگاه، دغدغهی بازار کار را داریم و پس از استخدام هر روز در روزنامهها و سایتها، باید غصهی مافیای کنکور را بخوریم.
ما که همزمان در یک شبکهی تلویزیونی، باید با پیامک حدس بزنیم که کدام تیم در کدام نقطه از جهان با تفاضل چند گل از کدام تیم میبرد تا بنز جایزه بگیریم و همزمان باید در کانال دیگری، پیامک بزنیم تا چند هزار تومان برای شهر یا روستایی که آب یا هوا ندارد، ارسال شود.
ما که برآورد درستی از راهاندازی هزینهی یک وبسایت برای کارمان یا اجاره کردن خانهای در کوچهی خودمان نداریم، اما میدانیم که برای اجاره کردن صرافی، ۲ میلیارد تومان لازم است و اگر در حد دو تُن سکه بخری، ممکن است عدهای به تو مشکوک شوند و بهتر است حرص نزنی از چندصد کیلو فراتر نروی.
سفر، سرگردانی و کشف؛ حاصل دانستههای نامتناسب
داستان فراری، پایان خوشی ندارد. اما پایانهای متفاوت هم برایش دور از تصور نیست (کافی بود دست رسانهی ملی بیفتد و انتهایش برسد به حجابکامل و توبه و ازدواج).
در کل، از قضاوتهای عرفی و اخلاقی دربارهی داستان فیلم که بگذریم، ماجرای فیلم سوالی را در ذهنم زنده کرد که به گمانم، ارزش دارد به آن فکر کنیم و بیندیشیم.
آیا دانستههای نامتناسب بد هستند؟ آیا باید آنها را یکسره نهی و نفی کرد؟
آیا دانستههای نامتناسب، ما را به دلکندن از آنجا که هستیم و رهسپار شدن به جاهای دیگری که میتوانیم باشیم، نمیکشاند؟
آیا دانستههای نامتناسب، نمیتواند سقف آرزوها و انتظارات ما را بالا ببرد و انگیزهای برای تلاش و تغییر شود؟ یا فقط میتواند ناامیدی و بیانگیزگی و دلسردی را به همراه داشته باشد؟
آیا سفر – به معنای لغوی و استعاری آن – معمولاً حاصلِ همین میلِ به خارج شدن از محیطِ شناخته شدهی اطراف نیست؟
آیا درست است کسی را که در شهر یا روستایی کوچک زندگی میکند، از دیدن سبک زندگی در شهرهای بزرگ نهی کنیم و بگوییم که نارضایتیات زیاد میشود یا بهبیراهه کشیده میشوی؟
آیا میتوانیم به مردم یک کشور بگوییم که زندگی مردم کشور دیگر را نبینید و پیگیری نکنید؛ چون بر دردتان میافزاید و شما را به خراب کردن و از دست دادن همین اندکی که دارید، ترغیب میکند؟
همهی آنها که مهاجرت کردهاند و در سرزمینی دیگر، زندگیِ بهتر از مبداء را تجربه میکنند، حاصل همین دانستههای نامتناسبند؛ همچنانکه همهی هموطنانشان که مهاجرت کردهاند و در همان سرزمینها، در وضعیتی ضعیفتر و نامطلوبتر از مبداء، روزگار میگذرانند.
از میان مردم عادی، آشنایی با داستان زندگی فاسدان و متخلفان است که برخی را به اصلاح و برخی را به تقلید، ترغیب میکند.
اما سه چیز را میدانم.
یکی اینکه بسیاری از اتفاقها و دستاوردهای بزرگ، حاصل همین سفرها و سرگردانیها و افتادن در میانهی قلمرویی جدید است؛
و دیگر اینکه نگونبختیهای بزرگ هم گاه، در همین دل کندن از وضع موجود و ناتوانی در رسیدن به مقصدِ موعود شکل میگیرند.
سومین چیزی که میدانم این است که الگوی ذهنی بسیاری از ما انسانها، کسانی را که ناگهان از جایی کنده و در جایی دیگر رها میشوند، بهسادگی نمیپذیرد.
حتی اکولوژیستها، وقتی هیزم را از جنگلی برمیداری و به جنگلی دیگر میبری، تو را نهی میکنند که گونههایی را که باید در سرزمین خود میماندند و جای دیگری را نمیدیدند، به جای غریبه آوردی و این میتواند باعث فساد خودشان و اکوسیستم جدید شود. همان چیزی که به اسم Invasive Species (گونههای مهاجم) از آن نام برده میشود.
پینوشت: شاید یکی از بهترین تصویرهای فیلم فراری، آخرین صحنهای بود که روی کولهپشتی گلنار بهپایان میرسید و بسته میشد. یادآوری اینکه هر چه میخواهی در موردش بگویی، سن او، جوان بودن و جستجوگری ویژهی آن دوره از زندگی را فراموش نکن.
[otw_shortcode_button href=”https://motamem.org/%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/” size=”medium” icon_position=”left” shape=”radius”]فایلهای صوتی مذاکره[/otw_shortcode_button]
[otw_shortcode_button href=”https://motamem.org/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C/” size=”medium” icon_position=”left” shape=”radius”]آموزش زبان انگلیسی[/otw_shortcode_button]
[otw_shortcode_button href=”https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87/” size=”medium” icon_position=”left” shape=”radius”]آموزش ارتباطات و مذاکره[/otw_shortcode_button]
[otw_shortcode_button href=”https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C/” size=”medium” icon_position=”left” shape=”radius”]خودشناسی[/otw_shortcode_button]
[otw_shortcode_button href=”https://motamem.org/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-mba-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AA%D9%87-mba-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA/” size=”medium” icon_position=”left” shape=”radius”]آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)[/otw_shortcode_button]
[otw_shortcode_button href=”https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%B7-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C/” size=”medium” icon_position=”left” shape=”radius”]کارآفرینی[/otw_shortcode_button]
[otw_shortcode_button href=”https://motamem.org/%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84/” size=”medium” icon_position=”left” shape=”radius”]کسب و کار دیجیتال[/otw_shortcode_button]
The post به بهانهی فیلم فراری (به کارگردانی علیرضا داوودنژاد) appeared first on روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی.